امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

شروع یک تپش

حادثه

یه روز منو بابایی تو خونه حوصلمون سر رفته بود تصمیم گرفتیم بریم خونه عمو مظفر خلاصه راه افتادیم ولی ای کاش نمیرفتیم اونجا تو با امیر محمد بازی میکردی یهو با کله رفتی تو شیشه زیر تلویزیونی شیشه شکست رو سرت خدا بهت رحم کرد که کور نشدی ......... ...
21 ارديبهشت 1393

بیقراری

علی کوچولوی مامان بچه ی بیقراری بود ی من که تنهایی از پست برنمیومدم مامان بزرگ و عمه سمیه خیلی کمکم کردن اگه اونا نبودن ...........   سه تایی نوبتی میچرخوندیمت ولی گریه های تو تمومی نداشت یه خواب راحت برام آرزو شده بود .الکی بهشت زیر پای مادران نیست دیگه ! الان بهشت زیر پای منو عمه و مامان لیلاست دیگه ...
18 ارديبهشت 1393

تولد

ساعت 10 شب بود دکتر گفت حال نی نیت خوب نیست آب دورش داره خشک میشه از طرف دیگه هنوز  34   هفته بودم با یه عالمه استرس آماده رفتن به اتاق عمل شدم ولی خیلی حالم بد بود چون خیلی تنها بودم بابایی سرکار بود بابا حبیب ومامان صغری خبر نداشتن احساس بدی داشتم داشتم دق میکردم چقدر بده مامانی خواهر نداره بالاخره با گریه وزاری راهی اتاق عمل شدم همش به دکتره میگفتم تورو خدا بهم راست بگین بچم سالمه یا نه دکتر پرسید با شوهرت فامیلی ؟گفتم نه ازشدت استرس حالم بدشد وبالا آوردم همشون اطرافم بودن وکمکم میکردن حالم بهتر شه باالاخره خوابم برد وقتی بیدار شدم علی کوچولورو کنارم دیدم ولی حالم اصلا خوب نبود دکتر اومد رو سرم گفت پاش مشکل داره انگار دنیا رو س...
16 ارديبهشت 1393

مشکلات اولیه مادر شدن

از بیمارستان که برگشتیم رفتیم خونه ی بابا حبیب 40روز اونجا بودیم بخاطر مشکل پات خیلی نگران بودیم شیرم نمیخوردی هر چی تلاش کردم بیفایده بود هر کس میومد پیشمون یه چیز میگفت مامان صغری هم همش منو دعوا میکرد میگفت باید شیر بخوره کم کاری از شماست ولی چه فایده تو که عین خیالت نبود اصلا محل به مامانی نمیزاشتی خلاصه چی بگم برات باتموم تلاشهای شبانه روز وبی وقفه ی 2ماهه آقا علی ما شیر خشکی شد. برا پات رفتیم پیش ارتوپد دکتر لبخندی زد وگفت کدوم بیسوادی گفته پاش مشکل داره بانرمش پاش به حالت اول برمیگرده توشکم مادر بهش فشار اومده ما خوشحال برگشتیم خونه ولی امان از کنایه هایی که شنیدیم به مامانی میگفتن چرا بچتو قایم میکنی مگه چه مشکلی داره !آه ای خدای مهر...
16 ارديبهشت 1393